نعمت بعثت پیامبر
و اما آن آیهی قرآن که میفرماید: لَقَدْ مَنَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ... [1]
خدا منّت گذاشته بر سر مؤمنین که این آقا را فرستاده است. این کار بر خدا واجب نبود. مردم میتوانستند با فکر و ذهن خودشان یک زندگی عادی داشته باشند. مردم اینطور زندگی کرده و میکنند؛ آنهایی که بیدین هستند هنوز هم زندگی میکنند و زندگیشان قفل نشده؛ میخورند و میخوابند و گاهی پیشرفت هم دارند؛ امّا خدا میفرماید من منّت گذاشتم بر سر مؤمنین که این آقا را فرستادم.
دو سه نکته در این رابطه عرض کنم: نکتهی اوّل این که این مبعوث ساختن این بزرگوار بر خدا واجب نبود و چون بر خدا واجب نبوده، حق متعال فرموده که من منّت گذاشتم. نکته دوم این که بعضی از افراد در مواجهه با تکالیف اعتقادی یا عملی دین، احساس میکنند که این دین سرانجام دستوپاگیر است؛ اگر نبود بهتر بود! ته ذهنشان مقداری دلخورند! هم میخواهند دیندار باشند، هم در ذهنشان این است که ای خدا...! زبان دل و زبان حالشان، زبان اعتراض به خداست. امّا خدا در این آیه بهعکس میفرماید من یک نعمت بزرگی به شما دادم که بر من هم واجب نبود؛ منّت گذاشتم بر شما...
اگر ما انسانها، فارغ از آن چه به ما دستور داده شده زندگی کنیم، ممکن است بالأخره با فکر و خیال و تجربه و پیشرفت علوم، زندگی خود را بگذرانیم؛ امّا نکتهی مهم اینجاست که ما هرطور زندگیای هم که داشته باشیم، در آن جهتی که خدا ما را برای آن آفریده ـ و آن عبارت است از بندگی و معرفت او و سعادت اخروی ـ حرکت نخواهیم کرد. خدا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را مبعوث کرده تا این راه را برای ما باز کند وگرنه یک زندگی حیوانی خواهیم داشت. حیوانات هم میخورند، با این تفاوت که آنها با قاشق و چنگال نمیخورند و ما با قاشق و چنگال میخوریم! آنها هم تولید مثل دارند و ما هم داریم. حیوانات بالأخره یک جایی مثل لانه یا دخمهای پیدا میکنند یا میسازند و آنجا شب را صبح میکنند، ما آدمها هم خانهای داریم... نوع زندگیمان تفاوت نمیکند؛ فقط طوری است که ما میتوانیم آن زبانبستهها را به تسخیر خود دربیاوریم و به خدمت بگیریم امّا آنها این درک و شعور را ندارند. لذا اگر پیغمبر خدا نباشند تفاوت ما و حیوانات زیاد نیست. امام سجّاد علیه السلام در اوّلین دعای صحیفهی سجادیه به خدای متعال عرض میکند: خدایا من تو را شکر میکنم بابت این که تو خود را به ما معرفی کردی و ما را لایق این دانستی تا ما از حدّ حیوانیّت و بهیمیّت خارج شویم؛ و الا ما هم مثل سایر حیوانات بودیم؛ البتّه حیوان دوپایی که میتواند آپولو هم هوا کند! خلاصه آن که فرق جدیای در ماهیت وجود نداشت.
این بزرگوار آمد تا راه را برای انسانها باز کند و بگوید: ای انسان! تو مخلوقی، مربوبی، مصنوعی؛ تو رب و خدا و خالقی داری و تکتک اجزای این جهان او را نشان میدهد و تو باید بهسوی او بروی؛ اگر راهش را هم بلد نیستی، من راهش را هم به تو میگویم. آنهایی که از این راه میروند و به مقصد میرسند، میفهمند که آن نقطهی نهایی نعمتی است که به همهی زحمات قبل میارزد؛ امّا آنهایی که به آن نقطه نمیرسند، بههمین زندگی مادی اینچنینی دلبستگی دارند و ته دلشان دلخورند که چرا چنین دستوراتی آمده و دست و پای ما را بسته است. این اعتراضات نشان میدهد که شخص به آن نقطه نرسیده است؛ حتّی دستی هم به آن نزده و برگردند که حدّاقل خاطرهای از آن به یاد داشته باشند. این پیامد نگاه زیاد به این طرف ماجراست؛ و الا کسی که از آن طرف ـ ولو به مقدار اندکی ـ چشیده باشد اصلاً از این اعتراضات نمیکند. آدمهایی که آن طرف را درک میکنند، میفهمند که داستان از قرار دیگریست؛ اساساً انسانیت یک معنای جدید دارد که آنهایی که نرفتهاند، اصلاً این معنا را درک نمیکنند. اینهایی که گفتم ناسزا نیست. برای شما مثالی میزنم که این بحث روشنتر شود. البتّه این مثال کارایی زیادی دارد؛ امّا این جا هم به درد میخورد: اگر شما نابینا به دنیا آمده بودید، وقتی به شما میگفتند: رنگ؛ چه میفهمیدید؟ هیچ! رنگ روشن؟ رنگ مات؟ اگر میگفتند: منظرهی زیبا یا وحشتناک؛ درکی نداشتید. ممکن است صداهای وحشتناک را درک کنید؛ امّا از منظرهی وحشتناک ادراکی نداشتید. اگر یک مقدار ذوق هنری داشته باشید و تابلو یا منظرهی زیبایی را ببینید، از بس که زیباست گاهی احساس میکنید از نگاه به آن سیر نمیشوید؛ غرق آن میشوید؛ امّا اگر نابینای مادرزادی بودید، این لذّت و این احساس را درک نمیکردید. آنهایی هم که دعوت پیغمبر خدا را بشنوند و به نقطهی نهایی برسند، آنها هم به ادراکی میرسند که اینجا درک نمیشود؛ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ... [2]
پیغمبر آمده شما را زنده کند؛ جوابش را بدهید. شما مردهاید؛ فقط نفس میکشید. آن جا که برسید میفهمید که در چه لجنزاری زندگی میکردید. کسی که به آن نقطه میرسد میفهمد که چه این بزرگوار چه نعمتی بوده است و داستان، از قرار دیگریست. کسی هم در این اطراف ما زندگی میکند و بههمین چیزها خیلی وابسته است، ادراکی در این زمینه ندارد و در نهایت هم دلخور است.
_______________________
1. آل عمران (3): 164.
2. انفال (8): 24.
کوتاه و شنیدنیهای مرتبط
اطلاعات
- آلبوم سخنرانی: متفرقه
- برگزارکننده: متفرقه
- دسته بندی: نکات اعتقادی